نوشته شولی روبین شوارتز
آبراهام جاشوا هشل، که پنجاهمین دوره او را در سال گذشته جشن گرفتیم، برای تقریباً 30 سال عضو هیئت علمی مدرسه علمیه یهودیان بود که من رهبری آن را بر عهده دارم. در آنجا او الهام بخش بسیاری شد تا آموزش، رعایت و ارزش های سنتی یهودی را در زندگی مدرن خود بگنجانند.
اما او همچنین اهمیت تقلید از پیامبران کتاب مقدس را که به نظر او تنها مجرای مجذوب کلام خدا نبودند، بلکه منتقدان کاملاً آگاه از بیعدالتیهای اجتماعی دوران خود بودند، تبلیغ میکرد. او معتقد بود که حضور دائمی خدا در جهان مستلزم مبارزه انسان با بی عدالتی است – همانطور که در حمایت عمومی از حقوق مدنی و دوستی سریع خود با دکتر مارتین لوتر کینگ این کار را انجام داد. هشل از طریق تدریس، نوشتن و نمونه شخصی خود، هزاران نفر را الهام بخشید تا تعهدات یهودی خود را عمیق تر کنند و به طور فعال اهداف عدالت اجتماعی را پیش ببرند.
اما این الهام چگونه عملی شد؟ به لطف پدرم، خاخام موردخای روبین، من بهتر می توانم به این سؤال پاسخ دهم. میدانستم که پدرم با خاخام هشل در مدرسه خاخامهای JTS درس خوانده است، و به یاد دارم که پدرم در راهپیمایی واشنگتن در اوت 1963 شرکت کرد و از این تجربه شگفتزده شد. او تا ساعت 5 صبح در تاریکی از خواب بیدار شد و همراه با دیگر متخصصان یهودی و برخی از رهبران غیر روحانی سوار اتوبوس اجاره ای شد. او به یاد می آورد که تنها با دیدن صدها اتوبوس دیگر در بزرگراه در مسیر راهپیمایی، متوجه شد که این روز چقدر مهم خواهد بود.
من که در آن زمان کودکی خردسال بودم، نمیتوانستم به طور کامل از اهمیت تاریخی راهپیمایی قدردانی کنم – اندازه آن، حضور بسیاری از روحانیون از جمله خاخامها، تأثیر سخنرانی مارتین لوتر کینگ “من رویایی دارم”. من هم متوجه نشدم که چقدر برای پدرم شجاع بود که در آن راهپیمایی شرکت کند و سپس در مورد آن با جماعتش صحبت کند.
اما بهعنوان یک مورخ یهودی آمریکایی، میدانم که – برخلاف عقل متعارف گذشتهنگر – اکثر یهودیان آمریکایی در آن زمان تمایلی به دخالت در جنبش حقوق مدنی نداشتند. کمتر از 20 سال پس از شوآ، این یهودیان، که بسیاری از آنها فرزندان مهاجرانی بودند که از روسیه تزاری گریخته بودند، تشنه پذیرش به عنوان یکی از سه گروه مذهبی اصلی آمریکا بودند. بیشتر یهودیان آمریکایی می ترسیدند که اگر با دفاع از حقوق مدنی قایق را تکان دهند، امنیت خودشان به خطر بیفتد.
پس چرا او (و شاید دیگرانی مانند او) تصمیم گرفتند در راهپیمایی واشنگتن شرکت کنند؟ زمانی که اخیراً خطبه روش هاشانه را که او در سپتامبر 1963، یک ماه پس از راهپیمایی، به جماعتش، مرکز یهودی وانتاق، در وانتاق، نیویورک، ایراد کرد، یافتم.
“در حال و هوای جستجوی روح و درون نگری – که در این روزهای مقدس بسیار غالب است – مایلم این افکار را با شما در میان بگذارم …
«این اولین باری بود که در راهپیمایی شرکت میکردم و هر روز که میگذرد، آگاهی در وجودم نسبت به چیزی خاص و منحصربهفرد افزایش مییابد که مرا متحول کرد و شاید حتی اصلاح کرد…
«من به جای ایستادن در فراخوانی وجدان انسانی، لحظات زیادی در شک و تردید داشتم. در واقع، باید اعتراف کنم که تصمیم من برای رفتن بدون تردید نبود… اما برای هر انسانی لحظه ای از حقیقت فرا می رسد. و آمد [to me] همانطور که شروع به فکر کردن کردم… چرا از 20 سال پیش جهان غیریهودی به خاطر ناشنوا ماندن در برابر التماس های برادرانمان در آلمان نازی اینقدر عصبانی بودم؟ چرا ما یا رهبران یهودی ما به واشنگتن راهپیمایی نکردیم وقتی که گوشت و خون خودمان را به کورهسوزی میبردند؟
ما آموخته ایم که زندگی را دوست داشته باشیم و از آن لذت ببریم – اما فراموش کرده ایم که چگونه زندگی کنیم – چگونه فداکاری کنیم، و چگونه از خودمان ببخشیم … و حتی یک منبع بزرگ ایده آلیسم ما – مذهب، ایمان یهودی مان، به جای ماندن. نهادی اعتراضی به شیوه زندگی راحت خودمحورانه و رضایت بخش، اغلب به غرق شدن در آن خشنود بوده و نمادی از این شرارت است…»
من پژواک خاخام هشل را در سخنان پدرم می شنوم. اشتیاق خود او در مورد الزام یهودیان برای سخن گفتن علیه بی عدالتی محسوس است. اما پدرم میدانست که همجماعتهایش ممکن است از این پیام خودداری کنند. او فهمید که برای شنیده شدن، نه به عنوان یک پیامبر، بلکه به عنوان یک یهودی آمریکایی پس از جنگ در حومه شهر باید صحبت کند. او نیاز داشت که جمعیانش بفهمند که او با ترس ها، مبارزات و امیدهای آنها همذات پنداری می کند. تنها در این صورت میتوانست به آرامی آنها را تشویق کند تا پیشفرضها و انتخابهایشان را بازنگری کنند. تنها در این صورت بود که او میتوانست آنها را برانگیزد تا به عالیترین آرمانهای دینی خود زندگی کنند.
دکتر کینگ نور اخلاقی را بر چالش ها تابید و اهداف جنبش حقوق مدنی را که رهبری می کرد بیان کرد. این یکی از دلایل متعددی است که JTS در سال 1964 به او مدرک افتخاری اعطا کرد. در سال 1968، هشل کینگ را در همایش مجمع خاخام ها در هتل کنکورد در Catskills معرفی کرد، جایی که او الهام بخش بیش از هزار خاخام و همسر (از جمله پدر و مادر من) بود. در جایی که معلوم شد یکی از آخرین آدرس های او قبل از ترورش بوده است. اما چالش رهبری که پدرم و من مطمئنم بسیاری دیگر با آن مواجه بودند، در مقیاس صمیمیتر و پرمخاطرهتر بود. اولاً پدرم در سازمان عدالت اجتماعی استخدام نمی شد و سابقه تصدی مادام العمر نداشت. برای ایجاد تغییر در طول زمان، او باید در جمع خود انگیزه ایجاد کند و در عین حال به حفظ طول عمر خود در جماعت ادامه دهد.
و او دقیقاً این کار را انجام داد و تا زمان مرگش 30 سال بعد در آن جماعت ماند و ارزشها، تعهدات و مشارکت آگاهانه اجتماعی هزاران نفر از جمعیت را در طول دههها عمیقتر کرد.
اغلب اوقات می بینیم که «رهبری» به گونه ای مورد بحث قرار می گیرد که گویی قابل اندازه گیری و تکرار است. اما اغلب این ویژگیهای گریزان، داراییهای فردی و بینشهای رابطهای است که وقتی بهطور کامل پرورش داده شود، مؤثرترین است. حوزه انتخابیه خود را به خوبی بشناسید و پیام خود را شخصی سازی کنید تا بتوان آن را جذب کرد – این درسی است که من از هشل، کینگ و مردخای روبین در رهبری روزمره خود در JTS می گیرم.
ما به رهبرانی با نقاط قوت منحصر به فرد نیاز داریم تا نیازهای مختلف مردم و این لحظه را برآورده کنند. جهان ما مملو از قطبی شدن و اختلاف، تبعیض و نابرابری است. رویدادهای سه ماه اخیر کمبود شگفت انگیزی از وضوح اخلاقی و همدلی را آشکار کرده است. خواه یک صدای نبوی، معلم با استعداد، کشیش دلسوز یا سازنده جامعه درخشان، ما به رهبرانی نیاز داریم که بتوانند با تکیه بر نقاط قوت خود در ارتباط با حوزههای خود، چالشهای امروز و فردا را برطرف کنند، به طور مداوم مجدداً تنظیم کنند و برای دستیابی به مؤثرترین تأثیر سازگار شوند.
همانطور که تأثیر الهام بخش این رهبران را به یاد می آوریم، ممکن است نسبت به استعدادهای نامشخص افراد معمولی در میان ما که همچنان با شجاعت و متمایز رهبری می کنند، هوشیار باقی بمانیم.
شولی روبین شوارتز، استاد پژوهشی ایروینگ لهرمن در تاریخ یهودیان آمریکا، هشتمین رئیس مدرسه علمیه یهودیان است. او اولین زنی است که از زمان تأسیس JTS در سال 1886 در این سمت خدمت می کند.